شهید حسیــن اسفنــدیــاری

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید حسیــن اسفنــدیــاری

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید حسیــن اسفنــدیــاری

آنچه ملاحضه می فرمائید در مورد شهید والا مقام حسین اسفندیاری از شهدای روحانی نوجوان شهرستان ساری می باشد که به همت اعضای جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران پژوهش و ارائه شده است . انشاءالله مورد قبول قرار گیرد.
نام پدر : عنایت
تاریخ تولد : 1343/04/10
تاریخ شهادت : 1359/06/06
محل تولد : میاندورود
جاویدالاثر
نحوه شهادت : جراحات وارده
محل شهادت : سقز
منتظر نظرات و پیشنهادات و اطلاعات شما هستیم.

بايگاني

خواب های بستگان و آشنایان بعد از شهادت

يكشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۵۸ ب.ظ

شخصی خواب دید که شهید حسین اسفندیاری با حضرت امام خمینی (ره) رهبر انقلاب با ماشین  در حیاط مسجد برگه پیاده شدند و به داخل مسجد رفتند .

فرد دیگری  خواب دید که جمعیت به طرف گلزار شهدای برگه می روند و همه زن ها سیاه پوش هستند ناگهان حضرت زهرا (س) پیراهن خونین شهید حسین را از زیر چادرش بیرون آورد و  داد بدست زینب مادر شهید حسین .

------------------------------

در شهریور 1377 من از طرف بنیاد شهید شهرستان ساری و استان مازندران با سهمیه پسرم شهید شیخ حسین به کربلا رفتم بعد از بازگشت از این سفر زیارتی شب اول شهید حسین را در رویا  و گفتم حسین جان تو تا الان کجا بودی . حسین گفت من مادرم را از کربلا به منزلش رساندم و می خواهم برگردم کربلا

خواب شهید حسین توسط مادر صبور و مهربانش زینب اسفندیاری :

من در سال 1381 به زیارت مطهر حضرت زینب (س) در سوریه رفتم وقتی دستم به ضریح آن مطهر رسید شروع به ناله و زاری کردم بعد از کلی درد دل گفتم ای حضرت زینب (س) من هم مثل شما شدم انگار آنچه مصیبت دیده ای برای من هم پیش آمد من هم داغ برادر دیده ام هم داغ فرزندم حسین الان 24 سال است که مفقود الاثر است من از شما می خواهم که یوسف گم گشته ام را به من نشان دهی. خلاصه بعد از چند گریه و زاری وقتی به هتل محل اقامت کاروانمان آمدم خوابیدم بعد از نماز صبح در رویا صدایی به گوشم آمد بیا برویم تا مکان پسرت حسین را به تو نشان دهم گفتم من ساعت  یا کفشی از پسرم حسین ندارم تا نشانه ای برایش باشد . وقتی به ضریح حضرت زینب (س) رسیدم بعد از آن شیشه ای که بین برادران  و خواهران است عکس شهید آیت ا.. سید حسن مدرس که بدستور رضا شاه پهلوی و در سال 1317 در زندان کاشمر مسموم و خفه کردند و به شهادت رسید روی شیشه چسانده بود زیر آن عکس سه خانم بودند که به من گفتند که جای حسین ات اینجاست گفتم پس حسین من هم مثل شهید آیت ا.. مدرس (قهرمان مبارزه با استبداد رضا خانی و استعمار انگلیس ) خفه شد و به شهادت رسید.

--------------------------------------

شبی خواب دیدم که همه اهل محل برگه در خیابان هستند و به آسمان نگاه 
می کنند و شهید حسین در آسمان هست ویک ماه بزرگ در آسمان قرار گرفته شهید  شیخ حسین در وسط آن ماه قرار گرفته است.

--------------------------------------

پدر سال 1370 من خواب دیدم که به کربلا رفتم ودر بین الحرمین هستم 
نمی دانستم که حرم امام حسین (ع) کدام است و حرم حضرت ابوالفضل العباس کدامست.در همین لحظه شیخ حسین با لباس روحانیت آمد زوار به شیخ حسین گفتند که حرم امام حسین (ع) وحضرت ابوالفضل (ع) را به آنها نشان دهد حسین به آنها نشان داد  و از حسین خواستیم که برایمان زیارتنامه بخواند حسین گفت من فقط آمدم تا حرم ها را به شما نشان دهم زوار گفتند ما نمی دانیم چطور زیارتنامه بخوانیم حسین گفت هر وقت داخل حرم شدید بگویید السلام علیک یا ثار الله و ابن ثاره

-------------------------------------

خواب د یگر از یکی از بستگان شهید حسین اسفندیاری:

در سال 1376 من مرحوم حاج عنایت پدر شهید حسین را در خواب دیدم از او پرسیدم تو کجا بودی چند وقتی پیدا نیستی پدر شهید گفت من در وادی السلام قبرستان نجف اشرف هستم گفتم آیا پسرت حسین را دیده ای گفت : آری پسرم در کربلاست وبرایتان تربت می فرستد .

-----------------------------------

خاطره دیگر از زبان دوستان شهید حسین اسفندیاری :

اردیبهشت ماه 1358 بود مقر کمیته انقلاب اسلامی این اولین نهاد انقلابی برای محافظت از انقلاب در خیابان ومیدان بهارستان نزدیک ساختمان مجلس شورای اسلامی بود حسین نیز به همراه تعداد دیگری از بستگان به کمیته انقلاب اسلامی پیوستند. ما برای دیدار حسین ، سهراب و جانعلی ودیگر دوستانش به آنجا رفتیم بعد از ملاقات و احوالپرسی تصمیم گرفتیم به بهشت زهرا برویم هنوز چند قدمی نرفته بودیم که شیخ حسین با عجله برگشت و گفت چند لحظه صبر کنید تا من برگردم ، صبر کردیم او آمد از او سوال کردیم کجا گفت رفیتم لباس پاسداری را از تن خود در آوردم گفتیم این لباس که مقدس است گفت آری ولی ممکن است شوخی ویا حرف سبکی از زبانم بیرون آید ومردم خرده بگیرند و بگویند این هم از پاسدارهای ما آنجا ما فهمیدیم که شهید حسین چقدر به همه مسایل و حتی موضوعات ریز با ظرافت می نگرد.

---------------------------------

فعالیت و کارهای حسین ادامه داشت تا زمانی که امام خمینی این رهبر کبیر و بنیانگذار جمهوری اسلامی در دوازدهم بهمن 1357 به تهران آمد طولی نکشید یوم الله 22 بهمن فرا رسید و آیه والفجر و لیال عشر جا الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا عملی شد وحکومت باطل 2500 ساله شاهنشاهی سرنگون و جمهوری اسلامی با سه عامل مهم ایمان به اسلام، رهبری مخلص و قاطع حضرت امام خمینی (ره) ووحدت مردم به پیروزی رسید بعد از پیروزی انقلاب در 22 بهمن 57 در فردای آن روز حسین به سهراب گفت انقلاب پیروز شد ولی من هنوز به پیروزی نرسیده ام سهراب گفت چطور مگه به شاه رفت امام آمد . اسلام تمام ایران را در بر گرفت چه پیروزی بهتر از این می خواهی؟ شهید حسین گفت شهادت سهراب هم به او گفت اگر تو دلت شهادت می خواهد برو لبنان و فلسطین . (هنوز جنگ تحمیلی عراق شروع نشده بود)

-------------------------------------

حسین روزهای دوشنبه و پنج شنبه هر هفته را روزه می گرفت در اوج انقلاب که فصل پاییز و زمستان سال 57 بود به ویژه در ماههای آذر ، دی و بهمن و ایام دهه مبارک فجر حسین به همراه جانعلی ، سهراب ، رضا و علی آقا وبرخی دیگر از دوستانش در روستای برگه نگهبانی می دادند تا دزدان اموال مردم را در شب سرقت نکنند.

---------------------------------------

خاطره دیگر از زبان مادر شهید حسین :

یک شب حسین با تعدادی از دوستان وهمراهان به مسجد جامع برگه رفتند  و این سرود را خواندند  :

خمینی ای امام     خمینی ای امام      زماتو را درود      زما تو را سلام

خمینی ای مظهر شرف       زعمر خود گذشتند در ره هدف

از آن جایی که پاسگاه ژاندارمری گهرباران در نزدیک این روستا و ممکن بود خبر به آنها برسد واتفاقا فردای آن شب یکی از فامیلان به پدر شهید حسین حاج عنایت گفت امروز پاسگاه از موضوع تظاهرات و شعار و سرود دیشب حسین اطلاع یافتند ممکن است ماموران به منزل شما بیایند. اگر سند و یا مدرکی مربوط به انقلاب دارید به حسین بگو پنهانش کند من به حسین گفتم هر چه داری به من تحویل بده حسین هم اعلامیه های امام را به من داد ومن آن در داخل 
غوزه های پنبه گذاشتم وبه طرف مسجد رفتم بعضی ها را در جا نماز بانوان گذاشتم گاهی اوقات اعلامیه ها وپیامهای امام و انقلاب را در انبارلابه لای چوبهای می گذاشتیم تا کسی نتواند آنها را پیدا کند و حسین هم شبانه به انبار چوب می رفت و اعلامیه ها را به شهر ها می برد .

--------------------------------------

هر چند وقت یک بار موقعی که رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) در تبعید بودند حسین عکس، اعلامیه و نوار امام را در لای لباسهایش و یا در داخل کتابها جا سازی می کرد و به روستا می آورد ودوستانش بویژه سهراب ، جانعلی و رضا وعلی آقا می نوشتند و حسین اعلامیه ها را به روستاهای منطقه میاندرود وگهرباران وبعضاً این پیام ها واعلامیه ها را به حوزه علمیه رستم کلا ونکا می برد. و به روحانیون و طلبه ها می داد تا آنها که اهل تبلیغ ومبارزه بودند این اعلامیه ها  و پیام های امام و انقلاب را در روستاها و محلات شهر ها توزیع کنند درحقیقت او رابط انقلاب از قم به محل سکونش برگه و روستاها و 
شهر های اطراف بود .

----------------------------------------

در سال 1357 در بحبوهه انقلاب اسلامی ، حوزه های علمیه تعطیل شد تا روحانیون و طلبه ها در شهر ها و روستاهای سراسر کشور برای انقلاب و امام خمینی تبلیغ وپیشاپیش تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت نمایند حسین نیز از قم به روستایش برگه آمد و با شهید جانعلی سهراب و رضا و نیز علی آقا اسفندیاری فرزند  حاج گت آقا که هم اکنون سرهنگ بازنشسته می باشد ودر تهران سکونت دارد در روستا تظاهرات انقلابی بر پا کنند از مسجد جامع تا شرکت نفت قبلی منزل حاج حجت فقیهی بر علیه رژیم شاه شعار می دادند اینجانب که دانش آموز اول راهنمایی بودم از منزل خودم  و در بعد از شام صدای آنها را شنیدم جلوی منزل شهید سهراب و سعید به آنها پیوستم گروهی از مردم که این صحنه را دیده بودند با تعجب گفتند مگر مملکت بدون شاه می شود . حسین مگر دیوانه شد حسین گفت آری من دیوانه اسلام وامام خمینی (ره) هستم فریاد می زد و شعار می داد وما تکرار می کردیم و از جمله شعار آن شب این بود : ایران شده فلسطین یا شعار دیگر اینکه زن ها به ما پیوستند مردها چرا نشستند الله اکبر ، خمینی رهبر

---------------------------------

خاطراتی چند از زبان دوستان طلبه شهید حسین اسفندیاری :

در سال 1356 با توهین به امام خمینی (ع) در روزنامه اطلاعات که با نام مستعار احمد رشیدی مطلق چاپ شده بود روحانیون و طلبه های قم در 16 دی ماه تظاهراتی بر علیه رژیم شاه نمودند حسین هم به همراه دیگر دوستان طلبه وروحانیون مذهبی در تظاهرات شرکت نمود و پرچمی به نام رسول الله گرفت ودر صف مقدم تظاهرات بود وقتی ماموران رژیم شاه تیر اندازی نمودند شهید حسین هم زمین خورد ودست و صورتش خونی ومجروح شد. یکی از مادران مهربان در آن خیابان در خانه اش را باز کرد و حسین را داخل منزل برد ودست و صورت مجروحش را پانسمان کرد دوست طلبه اش به او گفت : حسین تو چرا جلوی صف تظاهرات می روی حسین در جواب گفت مگر خون من از خون دیگران رنگین تر است من دوست دارم کاری به کار من نداشته باشید .

--------------------------------------

خاطراتی از بستگان و آشنایان

شهید حسین اسفندیاری

مادر صبور و مهربانش روایت می کند که :

حسین در کلاس چهارم دبستان بود که در شب بیست وسوم ماه مبارک رمضان که مصادف با شب قدر است بعد از عزاداری از مسجد برگه به منزل آمد خوابید وبعد از اینکه بیدار شد گفت شب خواب دیدم امام حسن(ع) وامام حسین (ع) به خانه گلی ما آمدند در را باز کردند به طرف طاقچه اتاق که کتابهای درسی من قرار داشتند رفتند کتابی گرفتند و نشستند به من گفتند

--------------------------------------

نامه ای از شهید حسین اسفندیاری

به خانواده محترم خود :

خدمت پدر بزرگوارم سلام

امیدوارم  در پناه خداوند یکتا محفوظ باشید . اگر از اینجانب حسین اسفندیاری خبری خواسته باشید به دعاگوی شما مشغول می باشم. بنده از طرف کمیته مرکزی انقلاب اسلامی تهران در سپاه پاسداران استخدام شده ام تا 6 ماه دیگر نباید از سپاه پاسداران خارج شویم هیچ ناراحتی نداشته باشید .

--------------------------------------



۹۴/۱۲/۰۲ موافقين ۰ مخالفين ۰
میثم میثم

نظرات  (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی